منشا اصلى پیدایش لباس نیاز به محفوظ ماندن، عفیف ماندن و زیبابودن است، امااشتباه است اگر تصور کنیم که مى توانیم این همه اختلاف و تنوع راکه در لباس افراد در جوامع و دورانهاى مختلف دیده مى شود، تنهابا درنظر گرفتن این سه اصل توجیه کنیم. تاثیر فرهنگ بر لباس مهم تر و کلى تر از آن است که از آن در ردیف سایرتاثیرها گفتگو کنیم .
فرهنگ کلى ترین بخش و نگرشى است که یک جامعه نسبت به جهان دارد و اختلاف در لباس جوامع علاوه بر عوامل اجتماعى، اقتصادى و... ناشى از فرهنگ ها وبینش هاى مختلف آنان است .
اگر در جوامع غربى مذهب و قانون تعیین کننده نوع پوشش نیست، نباید تصور کرد که مردم در انتخاب لباس آزادند. جامعه غربى با لباسى که برتن دارد، با ما سخن مى گوید اگر به این سخن گوش دهیم فلسفه و فرهنگ غرب را خواهیم شنید.
تمدن غرب، جلوه یک زندگى است که در آن دیگر معنویت و قدس اصالت ندارد و انسان موجودى نیست که حامل «روح الهى » باشد و بتواند خلیفه خدا در زمین شود. هیچ بهشتى او را به خود دعوت نمى کند، و ارزش زن به اندازه ارزش تن اوست. در چنین فرهنگى لباس وسیله اى براى پوشش تن نیست بلکه براى آرایش آن است و آنچه مدل لباس را تعیین مى کند روانشناسى جنسى است و در حقیقت مبتکران مدهاى تازه همواره در کار تنظیم نسبت میان برهنگى وپوشیدگى هستند تا بتوانند حداکثر جلوه و جاذبه را در این جنس وحد کثر اشتیاق را در آن حنس دیگر ایجاد نمایند.
محدودیت هایى که برای غریزه جنسى در اسلام معین شده براى هدایت و رساندن انسان به مقصد است. تن، تنها بخشی از وجود انسان است، و انسان وظیفه خود را خطیرتر از آن مى بیند که تنهابه «بدن نمایى » و آرایش جسم بپردازد... لباس به تن نمى کند که تن را عرضه کند، بلکه لباس مى پوشد تا خود را بپوشد.
لباس براى آن است که تحریک جنسى را کم کند نه آن که بر قدرت تحریک بیفزاید، لباس پوست دوم انسان نیست، بلکه خانه اول اوست.
آرایش و نوع لباس از سرضمیرانسان خبر مى دهد. همچنین لباس تحت تاثیر فرهنگ و معرف شخصیت افراد هست. میان شخصیت افراد وفرهنگ عمومى نیز ارتباطى قوى وجود دارد. نیاز به ابراز وجود خود به دیگران در جامعه فاقد ارزش هاى معنوى، به این دلیل است که تنها جامعه اصالت دارد و فرصت بودن و نشان دادن و لذت بردن تنها چند روزى است.
در جامعه هاى غربى که نظام ادارى محکم و تسلط دولتها بر آموزش و پرورش ووسایل ارتباط جمعى، افراد جامعه را روزبه روز به هم شبیه ترمى کند...
چرا که او که به حقیقتى برتر از جامعه مثلا خدا معتقد نیست و گم شدن در جامعه را فناى شخصیت و مرگ خودمى داند.»
-1 زنى که تن و اندام خود را در معرض دید مى گذارد مى خواهد به جای انسانیت، با زنانگى خود جایى براى خود در دل ها یاشخصیت ها بیابد. در ان زمان کار به اینجا مى کشد که دیگر از زن نه به عنوان یک موجود داراى شخصیت و هویت بلکه ازاجزاى بدن او صحبت مى آید .
2- بى بندوبارى در پوشش، بى بندوبارى در تحریک است وبى بندوبارى در تحریک بنیاد خانواده را متلاشى مى کند. غریزه جنسى یکى از علل مهم ازدواج و به وجود آمدن خانواده است. اماپس از ازدواج هرچه زمانى مى گذرد، نقش غریزه جنسى در حفظ دوام خانواده کمتر مى شود و به جاى آن نقش عشق، تفاهم و وفادارى دربقاى خانواده بیشتر مى شود. هم در اینجا باید گفت که بى حجابى ریشه رخت خانواده را مى خشکاند...
سخن آخر
و اینک تمدن غرب، چنین وانمود مى کند که مى خواهد براى انسان لباس بدوزد... اما در حقیقت به جاى آن که لباس برتن او کند، او را برهنه ساخته است. آیا در این جهان که همه اسیر و شیفته تبلیغات غرب شده اند مردمى پیدا مى شوند که دلى به پاکى آن کودک داشته باشندو فریاد برآورند که آنچه به نام لباس در غرب به تن انسان مى پوشانند، لباس نیست، بلکه برهنگى است.
چرا آن مردم، ما نباشیم ؟
منبع: مرکز امور زنان و خانواده